چاووشی گوش میدم چون تو دوستش داشتی!
حتی اگر خودت از اون علاقت بهش کم شده باشه اما برای من همیشه یاد آور توئه...
چاووشی گوش میدم چون تو دوستش داشتی!
حتی اگر خودت از اون علاقت بهش کم شده باشه اما برای من همیشه یاد آور توئه...
نزدیکای تموم شدن ۲۴ سالگیم و ورودم به بیست و پنج سالگیم
چهاده تیر ساعت یک و یازده دقیقه
بزرگترین فکر اینروزام سه ماه دیگه است سه ماه دیگه که من شدم بیست و پنج ساله اما اون قراره بره نمیدونم تا کی ولی مطمئنا یه بازهای رو قراره بره و شاید این بازه تا بیتهایت باشه.من از فکر نبودنش از روزی که قراره بره و از فکر به روزایی که با تمام وجودم حضورشو نیاز دارم ولی قرار نیست باشه قلبم میلرزه نمیتونم و هر بار که بهش فکر میکنم غم کل وجودم و میگیره.
استرس پایان نامه و تکلیفای دانشگاه ولم نمیکنه کارهای نکردهای که هر بار رو هم تلمبارشون میکنم و هیچ اقدامیبراش انجام نمیدم
خستگی شیفتای زیادی که دارم روحمو بیشتر ازار میده ومن خسته ام.خسته نیستم فقط پر از آشوبم استرس دلهره برا چیزای زیادی که سر راهمه
متاسفانه به سنی رسیدم که میدونم بعد هر سختی آسونی وجود نداره و بعدش سختیه بعدیه.
امروز به بهار گفتم برام دف بخره و قراره بهم دف زدن یاد بده.چنتا استخر باز پیدا کردم که دوباره میتونم برم شنا کنم.
با پریسا تصمیم گرفتیم یه روز در میون غذا درست کنیم.
بیست و چهار سالگی لطفا بهم سخت نگیر عزیز من واقعا هنوز اونقدری بزرگ نشدم که بتونم اینهمه استرس رو تحمل کنم.من میدونم که خیلی خوشبختم خیلی اتفاق خوب و چیزهای خوب تو زندگیم دارم مثل شغل مثل خانواده سالم مثل خودم که توانایی کار کردن دارم مثل همین ارشدی که دارم میخونم و خیلی چیزای دیگه ولی ایکاش هنه چی اینقدر سخت نباشه.
واقعیتش اینه دلم براش پر میکشید دلم میخواست رمز رو بهش بدم و یکم حرف بزنم باهاش...
ولی تهش گفتم که چی؟
اون هیچ حرفی بمن نمیزنه که آروم شم اگر بزنه چند روز دیگه بهم میگه مجبور شدم یا ارتباطی با تو نداشت...
که یاد چهار سال پیش افتادم که برام فرستاده بود گیسوان تو شبیه است به شب اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکش با هشتگ یاد یار و شب امتحان...
و بعدا که ازش پرسیدم گفت که اونو تو گروهمون فرستادن منم براتو فرستادم نه اینکه قصد و منظورش من باشم...
اشتباه کردم که باور کردم...
یادم نیست خیلی قبلنا اینجوری بوده باشم ولی یادمه چندین وقتیه اینجوری شدم چندین یعنی شاید دو سه سال که هر کس ازم تعریف میکنه باید چند بار ازش بپرسم واقعا؟ یا وقتی از کسی نظر میخوام میگم واقعی بگو
خسته بودم خیلی و نه تلگرام داشتم و نه اینستا و نه اون بود که خستگیم و در ببره پس اینستامو نصب کردم...اینم توجیه برای خودم؛(
چرا هیچکدوم از عشقایی که تو اینستا هست مثل رابطهی من نیست؟ جدیدا مد شده که داستان آشناییشونو مینویسن پس چرا اشنایی ما اونقدر گه بود؟
یعنی اونا دروغ میگن؟ یا من بدم؟ یعنی عشقی هست که دنبالش باشیم یا همه دروغ میگن؟
داوطلب شدم برم بیمارستان کروناییا:) فعالیت کنم یعنی تو سایت معاونت پرستاری ثبت نام کردم همش احساس میکنم بهم نمیگن بیام دربه در دنبال اینم یه جا پیدا کنم که بشه....
ولی خب یه خورده دلهره درسمم دارم و تنها چیزی که نمیذاره برم همینه
بخاطر همین منتظرم اونا بهم زنگ بزنن
ایکاش بگن
چهل روز هفت چالش برای خودم:
۱.چهل روز بدون اینستاگرام و تلگرام
۲.چهل روز خوندن نماز
۳.چهل روز مثنوی معنوی
۴. چهل روز ۴۰ دارو
۵.چهل روز سعی برای نکندن مو
۶.چهل روز ۳۰ دقیقه ورزش
۷.چهل روز اول صبح بسم الله گفتن
چند بار تو زندگیت به خوشحال کردن من فکر کردی؟
هیچ بار
چند بار به ناراحت نکردنم فکر کردی؟
هیچ بار
راستش فیلمش اونقدرا هم که همه میگفتن از نظرم جذاب نبود و جذبم نکرد گاهی دلم و به درد آورد گاهی شاید چند قطرهای نشست رو گونه ام اما نه به نظرم ارزش اینهمه تعریف رو نداشت.
البته باید بگم من نمونه سانسور شده اش رو دیدم و این شاید به تاثیر نباشه که قطعا هست ولی نه اینهمه.
فیلمهایی رو دوست دارم که آخر فیلم بگم وای لعنتی این چی بود و تا یک هفته ذهنم و مشغول کنه و نتونم فیلم دیگهای ببینم ولی اینجوری نبود یه جاهاییشم کاملا مستند گونه بود.
ولی یه قسمتی از فیلم که ذهنمو درگیر کرده اونجایی از فیلم بود که...
نیکول یه عالمه مشکل مثل اینکه چارلی نادیده اش گرفته و غیره میگه آخر سر اشاره میکنه که تازه بهم خیانت هم کرده.
و واقعنم شاید همینجور باشه تو دنیای واقعی که خیلی چیزای مهمتر از خیانت وجود داره که بخاطر اونا نمیشه زندگی کرد ولی ما چنگ میزنیم به خیانت همه چیز و تحمل میکنیم ولی تاخیانت اتفاق افتاد همه چی تموم چون خیانت از نظرمون غیر قابل بخششه.ولی در واقع خیلی چیزای دیگه مهم تر از اون وجود داره که حتی بیشتر تو روح و روان و مسیرهای پیشرفت مون داره اثر میذاره ولی ما نادیده اش میگیریم.
تعداد صفحات : -1